تازه مامانی زنگ زده بود به مادری و داشت باهاش صحبت میکرد. خلاصه بعد از گذشت دقایقی حرف زدن متوجه شدم که یکی از اقوامای درجه یک؛ خاله اینا رو برای فردا دعوت کرده خونشون.

یهو یه استرس بدی به جونم افتاد. چون فقط خودم اون آدمو میشناسم و میدونم که چه قدرتی داره نظر دیگرانو درباره یه نفر چجوری تغییر بده و از یکی متنفرش کنه.

و حالا استرس فردایی رو دارم که قراره با وجود محمد و اون آدم بگذره.

با بحث و درگیریم که هفته گذشته باهم داشتیم، شکستم برای فردا حتمیه. خدا میدونه قراره فردا چیا از من بگه


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

انجمن نویسندگان و شاعران ایران روغن جلوگيري از ريزش مو | روغن مو | رويش مجدد مو | روغن ريش Free Ebooks listings دلتنگی های یک زن .: آکادمی نارنج | آموزش صفرتاصد گرافیک :. رزرو هتل cx survey چه سرنوشت خوبی تونل آزادی