قراره فردا بریم شیراز خونه خالم اینا. ولی استرس دارم. دقیقا همون مدل استرسی که وقتی میخواستم بهزاد رو ببینم برام اتفاق میفتاد. حالا بازم همون شکلی شدم.
داریم الان آماده میشیم بریم سرخاک. دیدن آقاجونم. الهی دورش بگردم. چقد دلم براش تنگ شده خدایا.
امسال نبود که بهمون عیدی بده. نبود که برامون فال بگیره. نبودش که یواشکی صدام کنه بگه رژیا بیا بابا. توبا همشون فرق میکنیا عیدی تو جداگونه ست خلاصه هرچی که میشه یادم میفته بهش.
گزارش کوتاه چندروزم☺
درباره این سایت